باقیمانده

برای هر چیز زکاتی است و زکات علم نشر دادن آن است.

باقیمانده

برای هر چیز زکاتی است و زکات علم نشر دادن آن است.

جاده مانده است و من و این سر باقیمانده
رمقی نیست در این پیکر باقیمانده
گرچه دست و دل و چشمم همه آواره شده،
باز شرمنده‌ام از این سر باقیمانده

ره چنان رو که رهروان رفتند- در مسیر کمال

چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۱، ۰۹:۵۵ ق.ظ

یادم هست که موقعی با بر و بچ ارزشی دانشگاه حوزه‌هایی که انقلاب نیاز به کار جدی دارد را دنبال می‌کردیم. یک روز باید ضابط و قاضی می‌شدیم تا پدر مفاسد اقتصادی را در آوریم. یک روز اقتصاددان تا اقتصاد را سروسامان دهیم. یک روز کارگردان و نویسنده تا تولید محتوای جدی بنماییم. یک روز روحانی شویم تا مسجد و منبر را رونق دهیم و حوزه‌ای را متحول کنیم. یک روز هم صنعتگر، تا بزنیم پدر تحریم در بیاوریم. یک روز تاجر شویم و پدر محتکر داخلی را دربیاوریم. روز دیگر هم سیاست مدار و خبرنگار تا موسوی و کروبی را محو کنیم. خلاصه:

الان هم شدیم همه کاره و هیچ کاره.

انسان‌های موفق چه نکات کلیدی داشته‌اند که خداوند نظر رحمت به سوی آن‌ها کرده و ایشان را هادی بوده است؟ در کسب موفقیت باید از محاسبات انسانی به محاسبات خدایی رو آوریم و بدانیم که همه چیز از اوست و إنه لا ینال ذلک إلا بفضلک. چند داستان از افراد موفق در ذیل متن می‌آورم تا رمز نظر لطف حضرت حق مشخص گردد:

ارتباط با عالم ربانی

آقا? حس?ن ح?در? کاشان? (از شاگردان آ?ت الله بهاءالد?ن?): «سپهبد شه?د عل? ص?اد ش?راز? حدود 17 سال با حضرت آ?ت الله بهاءالد?ن? مراوده داشت و دست پرورده ا?شان بود. شاگرد? او در ا?ن مکتب او را استاد? ورز?ده در اخلاق و اخلاص ساخته بود. آقا از او تعب?ر م? کرد "آقا? ص?اد ?ک روحان? است که ?ک مشت روحان? را به دور خود جمع کرده است."

حجت الاسلام صفا??، رئ?س دفتر عق?دت? س?اس? فرمانده? معظم کل قوا :«ا?شان [شه?د ص?اد] به خاطر کسب معنو?ت مق?د بود که هر بار که از قم عبور م? کند، ولو شده ده دق?قه، ?ک ربع به محضر ا?شان [آ?ت الله بهاءالد?ن?] برسد. مرحوم آ?ت الله بهاءالد?ن? هم خ?ل? ا?شان را دوست داشتند. ا?شان ?ک حالت مر?د و مراد? نسبت به آ?ت الله بهاءالد?ن? داشت.»

وقت? طلبه ها? ش?راز خدمت آ?ت الله بهاء الد?ن? رس?ده و از ا?شان درس خواستند و گفته بودند: « ما را هدا?ت کن ، درس? به ما بده » آ?ت الله بهاءالد?ن? فرموده بودند:« برو?د از ص?اد ش?راز? درس زندگ? بگ?ر?د ، اگر ص?اد ش?راز? شد?د ، هم دن?ا دار?د و هم آخرت »

حضور دائم 

?ک? از کسان? که مورد  توجه برادر بود ، حاج آقا مجتب? تهران? ، عالم برجسته عصر حاضر بود. شبها? اح?ا و ... ?ک? از حاضر?ن دا?م? جلسات ا?شان، سع?د عز?ز بود .  ?اسر کاظم? آشت?ان?-  برادر دکتر سعید کاظم? آشت?ان? (موسس پژوهشکده رویان)

گذشتن از دنیا و آخرت

حضرت آیت الله خامنه ای، دام ظله، می فرماید: بد نیست من مطلبی را از خودم برای شما نقل کنم. بنده اگر در زندگی خود در هر زمینه ای توفیقاتی داشته ام، وقتی محاسبه می کنم به نظرم می رسد که این توفیقات باید از یک کار نیکی که من نسبت به یکی از والدینم کرده ام، باشد. مرحوم پدرم در سنین پیری تقریبا بیست و چند سال قبل از فوتش (که مرد 70 ساله ای بود) به بیماری آب چشم، که چشم انسان را نابینا می کند، دچار شد. آن وقت در قم بودم. تدریجا درنامه ای که ایشان برای ما می نوشت، روشن شد که ایشان چشمش درست نمی بیند. من به مشهد آمدم و دیدم که چشم ایشان محتاج دکتر است. قدری به دکتر مراجعه کردم و بعد برای ایام تحصیل به قم برگشتم؛ چون من از قبل ساکن قم بودم.

باز ایام تعطیلی مدارس شد و من مجددا به مشهد رفتم و کمی به ایشان رسیدگی کردم و دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم. معالجه پیشرفتی نکرد. در سال 43 بود که من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم. چون معالجات در مشهد جواب نمی داد، امیدوار بودم که دکترهای تهران، چشم ایشان را خوب خواهند کرد. به چند دکتر که مراجعه کردیم، ما را مایوس کردند. گفتند: هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست. البته بعد از دو سال یک چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشمشان می دید؛ اما در آن زمان مطلقا نمی دید و باید دستشان را می گرفتم و راه می بردیم.

لذا برای من غصه درست شده بود، اگر پدر را رها می کردم و به قم می آمدم، ایشان مجبور بود گوشه ای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ کاری نبود و این برای من خیلی سخت بود. ایشان با من هم یک انس به خصوصی داشت. با من به دکتر می رفت و برایش آسان نبود که با دیگران به دکتر برود. بنده وقتی نزد ایشان بودم برای ایشان کتاب می خواندم و با هم، بحث علمی می کردیم و از این رو با من مانوس بود. برادرهای دیگر این فرصت را نداشتند؛ به هر حال من احساس کردم که اگر ایشان را در مشهد تنها رها کنم و به قم بروم، ایشان به یک موجود معطل و از کار افتاده تبدیل می شود و این مساله برای ایشان بسیار سخت بود. برای من هم خیلی ناگوار بود.

از طرف دیگر اگر می خواستم ایشان را همراهی کنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیر قابل تحمل بود؛ زیرا با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم. اساتیدی که من در ان زمان داشتم - به خصوص بعضی از آنها- اصرار داشتند که من از قم نروم. می گفتند: اگر تو در قم بمانی، ممکن است برای آینده مفید باشی. خود من خیلی دلبسته بودم که در قم بمانم؛ برسر یک دو راهی گیر کرده بودم. این مساله در اوقاتی بود که ما برای معالجه ایشان به تهران آمده بودیم. روزهای سختی را من درحال تردید گذراندم.

یک روز که خیلی ناراحت بودم و شدیدا در حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می بردم - البته تصمیم من بیشتر بر این بود که ایشان را به مشهد ببرم و در انجا بگذارم و به قم برگردم، اما چون برایم سخت و ناگوار بود- به سراغ یکی از دوستانم که در همین چهار راه حسن آباد تهران، منزلی داشت، رفتم. مرد اهل صفا و آدم با معرفتی بود. دیدم خیلی دلم تنگ شده، تلفن کردم و گفتم: شما وقت دارید که من پیش شما بیایم؟

گفت: بله. عصر تابستانی بود که من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم که من خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است و از طرف نمی توانم پدرم را با این چشمان نابینا تنها بگذارم؛ برایم سخت است. از طرفی هم اگر بنا باشد پدرم را همراهی کنم، من دنیا و آخرتم را در قم می بینم. اگر اهل آخرت باشم، آخرت من در قم است و اگر اهل دنیا هم باشم، دنیای من در قم است. دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم که با پدرم بروم و در مشهد بمانم.

یک تامل مختصری کرد و گفت: شما بیا کاری بکن و برای خدا از قم دست بکش و برو در مشهد بمان. خدا دنیا و آخرت تو را از قم به مشهد منتقل کند.

من یک تاملی کردم و دیدم عجب حرفی است، انسان می تواند با خدا معامله کند. من تصور می کردم دنیا و آخرت من در قم است. من به شهر قم علاقه داشتم و هم به ان حجره ای که در قم داشتم. اصلا از قم دل نمی کندم و تصورم این بود که دنیا و آخرت من در قم است. دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا، پدر را به مشهد می برم و پهلویش می مانم. خدای متعال هم اگر اراده کرد، می تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد. تصمیم خود را گرفتم. دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم و در همان لحظه تصمیم گرفتم و با آسودگی به منزل آمدم.

والدین من که دیده بودند من چند روزی است ناراحتم، تعجب کردند که من بشاشم. گفتم: بله، من تصمیم گرفتم که به مشهد بیایم، آنها هم اول باورشان نمی شد، از بس این تصمیم را امر بعیدی می دانستند که من از قم دست بکشم. به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگی توفیقاتی داشتم، اعتقادم این است که ناشی از همان بری است که به پدر و مادرم انجام داده ام.

رمز موفقیت بزرگان، رضا باقی، ص118، به نقل از مجله بشارت، شماره4،ص9.

مرکز دنیا!

ما که در فلان گوشه‌ى سازمان مشغول کار هستیم، دایم باید آن شغل را جدى بگیریم و به آن برسیم؛ آن را همان کار مهمى بدانیم که به ما محول شده است؛ خودمان را در آن شغل بسازیم؛ نباید فکر کنیم که حالا دیگر مثلاً چند سال است که در فلان شهر مشغول این کارها هستیم؛ نه، واقعاً چه فرقى مى‌کند؟ در جبهه به یکى مى‌گویند سر برانکار را بگیر و مجروحان را ببر؛ به یکى مى‌گویند آر.پى.جى بزن؛ به یکى مى‌گویند برو نگاه کن، هر وقت دیدى کسى مى‌آید، ما را خبر کن. بنابراین، هرکسى کارى مى‌کند. چنانچه هر کدام این کار را نکردند، جبهه شکست خواهد خورد. نمى‌شود ما بگوییم این هم کار شد که به دست ما داده‌اند؛ برو مجروحان را بردار حمل کن! در حقیقت، اهمیت حمل مجروح در جاى خود، کمتر از زدن آر.پى.جى که نیست.

 در جمهورى اسلامى، هر جا که قرار گرفته‌اید، همان‌جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‌ى کارها به شما متوجه است. چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان‌اللَّه‌علیه)، مرتب از من مى‌پرسیدند که بعد از اتمام دوره‌ى ریاست جمهورى مى‌خواهید چه‌کار کنید. من خودم به مشاغل فرهنگى زیاد علاقه دارم؛ فکر مى‌کردم که بعد از اتمام دوره‌ى ریاست جمهورى به گوشه‌یى بروم و کار فرهنگى بکنم. وقتى از من چنین سؤالى کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره‌ى ریاست جمهورى، امام به من بگویند که بروم رئیس عقیدتى، سیاسى گروهان ژاندارمرى زابل بشوم - حتّى اگر به جاى گروهان، پاسگاه بود - من دست زن و بچه‌ام را مى‌گیرم و مى‌روم! واللَّه این را راست مى‌گفتم و از ته دل بیان مى‌کردم؛ یعنى براى من زابل مرکز دنیا مى‌شد و من در آن‌جا مشغول کار عقیدتى، سیاسى مى‌شدم! به نظر من بایستى با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید؛ در این‌صورت، خداى متعال به کارمان برکت خواهد داد. (بیانات در دیدار با مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی در پنجم اسفند 1370)

ما که در فلان گوشه‏ى سازمان مشغول کار هستیم، دایم باید آن شغل را جدى بگیریم و به آن برسیم؛ آن را همان کار مهمى بدانیم که به ما محول شده است؛ خودمان را در آن شغل بسازیم؛ نباید فکر کنیم که حالا دیگر مثلاً چند سال است که در فلان شهر مشغول این کارها هستیم؛ نه، واقعاً چه فرقى مى‏کند؟ در جبهه به یکى مى‏گویند سر برانکار را بگیر و مجروحان را ببر؛ به یکى مى‏گویند آر.پى.جى بزن؛ به یکى مى‏گویند برو نگاه کن، هر وقت دیدى کسى مى‏آید، ما را خبر کن. بنابراین، هرکسى کارى مى‏کند. چنانچه هر کدام این کار را نکردند، جبهه شکست خواهد خورد. نمى‏شود ما بگوییم این هم کار شد که به دست ما داده‏اند؛ برو مجروحان را بردار حمل کن! در حقیقت، اهمیت حمل مجروح در جاى خود، کمتر از زدن آر.پى.جى که نیست.

در جمهورى اسلامى، هر جا که قرار گرفته‏اید، همان‏جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه‏ى کارها به شما متوجه است

اخلاص و استقامت

مرحوم آقا? حاج عبدالله وال? یک? از آدمهای? است که قطعاً در تاریخ انقلاب و تاریخ کشور اسمش خواهد ماند و نامش به نیک? یاد خواهد شد؛ خداوند درجاتش را عال? کند... .

آنوقت بعد از انقلاب، یک مرد جوانِ مؤمنِ انقلاب? پا م?‌شود م?‌رود آنجا، همه دلبستگ? هایش را، از شهر و خانه و زندگ?، به مرکز مأموریت منتقل م? کند و برادرها?ش را هم م?‌کشاند، دنبال خودش م? برد. شماها هم انصافاً ا?ستاد?د....  شما زندگ? و خانواده و زن و بچه و مادر و پدر و همه اینها را  گذاشتید اینجا، رفتید آنجا ب? سرو صدا مشغول خدمت شدید، نه جای? ثبت کردید، نه جای? تابلو زدید. بعض? ها هستند، هر کار? م?‌خواهند بکنند، قبل از اینکه کار انجام بگیرد، تابلویش را م? زنند! مدتها این تابلو آنجاست، هیچ کار? هم انجام نگرفته. بعضیها هم نه، کار را انجام م? دهند، هیچ تابلوی? هم ندارد. کار مرحوم حاج عبدالله وال? و شماها از این نوعِ دوم است، یعن? ب? تابلو رفتید و برا? خدا کار واقع? کردید، اینها خیل? با ارزش است. شما بدانید، اینجور کارها? ب? سروصدا و خاموش و خالصانه، نه فقط برا? شما پ?ش خدا? متعال درجه و مرتبه درست م? کند، بلکه در کل بنا? جمهور? اسلام? اثر م? گذارد، مثل سیمان? است که در یک بنای? تزریق کنند و آنرا مستحکم کنند. با انجام ا?نجور کارها? مخلصانه، بنا? جمهور? اسلام? مستحکم م? شود بدون اینکه کس? بفهمد. ?عن? وقت? در گوشه و کنار کشور، در بین مردم، کسان? هستند که کار را برا? خدا م? کنند، کار را مخلصانه انجام م?‌دهند، دنبال هیاهو و جلب نظر ا?ن و تحسین آن نیستند، ?ک? از خواصش این است که اصلاً خود این بنا را مستحکم م? کند، مثل روح? که در یک کالبد? بدمند. بنابراین، ا?ن کارها? شماها اینجور ارزش دارد ...

این اخلاص و تداوم کار، خ?ل? ارزش دارد. بب?ن?د، در ا?ن کارها? معنو? و توسلات و دعا و ذکر و اینها هم روایت داریم که کار را تداوم بدهید. در روایت دارد که حداقل مدت? که شما یک عمل? را انجام م?‌دهید، یک سال باشد. فرض بفرمایید شما بنا م? گذار?د یک نماز? را که مستحب است، هر شب ?ا در شب مع?ن خودش در هفته، بخوانید. م?‌گویند حداقل یک سال این را ادامه دهید، هرچند بهتر این است که انسان تا آخر عمر ادامه بدهد. یعن? تداوم، یک عنصر جدید? است غیر از خودِ اصلِ شروعِ عمل."فلذلک فادع و استقم کما امرت". استقامت، یعن? همین کار را در همان خط و جهت درست دنبال کردن.الحمدلله شما استقامت کردید...

ا?ن را هم من به شما خانمها- بخصوص همسران- بگو?م؛ بخش عمده از ثواب کار? که انجام م? گیرد، مال شماست، چون شماها اگر چنانچه همراه? نم? کرد?د، نق م? زد?د، دعوا م? کرد?د- ا?ن چه وضع? است؟ این چه زندگ? ا? شد؟ شما که ا?نجا پ?داتان نم? شود- مردان شما د?گر طاقت نم? آوردند. بالاخره هر چه هم آدم انگیزه داشت، دیگر نم? توانست. این همراه? شماهاست که به ا?نها دل داد، جرأت داد، و رفتند؛ ا?نها خ?ل? مهم است.... 

د?دار خانواده مرحوم حاج عبدالله وال? با رهبر انقلاب ????/??/??

  • محمدمهدی دستگردی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی